جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می‌خواهد

تشنه به غیر آب، از دریا چه می‌خواهد
 

حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده

غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد
 

شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم

دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می‌خواهد؟
 

پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی

مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد
 

پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من

جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه می‌خواهد
 

تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است

مسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد
 

چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم

باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد
 

ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه

غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد
 

علی اکبر لطیفیان


 

✦✦✦✦✦✦✦

غصه هجران یارم کار دستم می‌دهد

روزگاری انتظارم کار دستم می‌دهد
 

گریه خواهم کرد هر آیینه بر احوال خویش

چشم‌های بی قرارم کار دستم می‌دهد
 

باخودم می‌گویم آقایم رهایم می‌کند

آخرش این حال زارم کار دستم می‌دهد
 

با گناهان روز و شب احساس سنگینی کنم

عاقبت این کوله‌بارم کار دستم می‌دهد
 

هم دروغ مستحبی هم خیانت هم دغل

وای من این کسب و کارم کار دستم می‌دهد
 

سفره پر زرق و برقی دارم اندر خانه‌ام

لقمه‌های شبهه دارم کار دستم می‌دهد
 

گرچه آزادم ولی گویم اسیری بهتر است

انتخاب و اختیارم کار دستم می‌دهد
 

«لیت شعری» بر لب اما بی‌تفاوت گشته‌ام

های و هوی هر شعارم کار دستم می‌دهد
 

فکر و ذکرم شد ردیف شعرهای تازه‌ام

این غزل‌هایی که دارم کار دستم می‌دهد
 

بدحسابم، حضرت زهرا ضمانت می‌کند؟

اعتباری که ندارم کار دستم می‌دهد
 

دست من خواهد گرفت آن خانمی که ناله زد

دست افتاده ز کارم کار دستم می‌دهد
 

علیرضا خاکساری

 

✦✦✦✦✦✦✦

حرف از غروب جمعه شد و مرز غم شکست

کهنه غرور کاغذ و بغض قلم شکست
 

مانند هفته‌های گذشته زبان گرفت

جمعه شد و نیامد و دل باز هم شکست
 

هرشب دلت شکست و دل ما ترک نخورد

شرمنده‌ایم از اینکه دل مرده کم شکست...
 

اسماعیل شبرنگ

✦✦✦✦✦✦✦

از خود فرار کردم و لا یُمکِن‌ُ الفِرار

امشب دوباره آمده‌ام بر سر قرار
 

رسوای خویش گشتم و غرق خجالتم

من آمدم ولی تو به روی خودت نیار
 

من در میان راه زمین خورده‌ام بیا

از بس که بار آمده بر روی دوش، بار
 

آنقدر در حجاب خودم غوطه می‌خورم

حتی تو را ندیده‌ام این گوشه و کنار
 

امشب که گریه‌های تو باران گرفته است

از چشم خشکسال منم قطره‌ای ببار
 

اصلاً وکیل ما تو و ما هیچ کاره‌ایم

ما خویش را به دست تو کردیم واگذار
 

در انتظار آمدنم ایستاده‌ای

شاید به این امید که می‌آیمت به کار
 

امشب برای این که بیایی به پیش ما

انگشت روی روضه دلخواه خود گذار
 

امشب مرا به خانه مادر ببر که باز

آنجا نشسته چشم کبودش به انتظار
 

ما را ببر که گریه بریزیم پشت در

مانند بچه‌های عزادار و بی‌قرار
 

رحمان نوازنی

✦✦✦✦✦✦✦

آن کس که سر به مقدم جز او نمی‌زند

چون کلب راه پرسه به هر کو نمی‌زند
 

این نامرتبی مرا سرزنش نکن

آشفته حال شانه به گیسو نمی‌زند
 

لنگی که پهن کرده‌ام اینجا عبادت است

سجاده با گلیم گدا مو نمی‌زند
 

دل که نسوخت گریه به هق هق نمی‌رسد

شمع سحر نسوخته سوسو نمی‌زند
 

توحید را به غیرت پروانه داده‌اند

می‌سوزد و به هیچ کسی رو نمی‌زند
 

مجنون بدون دم زدن عاشق نمی‌شود

پس نیست عاشق آن که دم از او نمی‌زند
 

عاشق همیشه پشت سرش حرف می‌زنند

اما ز پا می‌افتد و زانو نمی‌زند
 

جاروکش تشرف گریه است این مژه

بیهوده چشم را مژه جارو نمی‌زند
 

با یک نگاه تو جگری خون شد از دلم

زخمی که چشم می‌زند ابرو نمی‌زند
 

می‌میرم و ز وصل تو حرفی نمی‌زنم

حرف وصال را که سیه‌رو نمی‌زند
 

گیسو سپید کرد زلیخا به پای تو

از این به بعد دست به گیسو نمی‌زند
 

علی اکبر لطیفیان

✦✦✦✦✦✦✦

این چنین احساس کردم بین رؤیا بارها

می‌زنم بوسه به دست و پایت آقا بارها
 

خواستم تا مهزیارت باشم اما روز و شب

سبز شد در پیش رو «اما اگر»ها، بارها
 

با چنین وضع وخیم و رو به قبله بودنم

حال و روزم را شدی هر روز جویا بارها
 

ای طبیبی که به دنبال مریضت می‌روی

با وجودی که مرا کردی مداوا بارها...
 

کور بودم که تو را نشناختم، عیب از من است

شد حجاب دیدگانم حب دنیا بارها
 

این همه گفتی که دور معصیت را خط بکش

من ولیکن کرده‌ام امروز و فردا بارها
 

چشم‌پوشی از گناهان معنی‌اش این است که

با تغافل می‌کنی با من مدارا بارها
 

کشتی اُنس مرا طوفان شهوت غرق کرد

ریخته بار مرا در قعر دریا بارها
 

جنس نامرغوب بیخ ریش صاحب می‌شود

آه آقا روی دستم مانده حالا «بارها»
 

بارهایم را خریدی ای خریدار کریم

مادرت بس که سفارش کرد من را بارها
 

محمد فردوسی

✦✦✦✦✦✦✦

ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری

کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی

ای آنکه در حجابت دریای نور داری

من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟

برعکس چشمهایم چشمی صبور داری

از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما

کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟

در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت

کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟

 

✦✦✦✦✦✦✦

 

 
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی

با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی

مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی

کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی

خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی

 

✦✦✦✦✦✦✦

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن


گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم


گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم  ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم

✦✦✦✦✦✦✦

این جشنها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود

خورشیدی و نگاه مرا می کنی سفید
می خواستم ببینمت اما نمی شود

شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود

یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود

اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمی شود

آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود

تاچند فرسخی خودم ایستاده ام
تامرز یأس، تا به عدم، تا نمی شود

می پرسم ازخودم غزلی گفته ای ولی
با این همه ردیف، چرا با نمی شود؟!


رضا جعفری
 

✦✦✦✦✦✦✦